English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 220 (2130 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
lodge U منزل کردن
lodged U منزل کردن
lodges U منزل کردن
camp U منزل کردن
camped U منزل کردن
camps U منزل کردن
abide U منزل کردن
abided U منزل کردن
abides U منزل کردن
board U منزل کردن
boarded U منزل کردن
dwelling U منزل کردن
dwellings U منزل کردن
take up ones abode U منزل کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
put up U طرح کردن منزل دادن
put-up U طرح کردن منزل دادن
to put up U منزل دادن به نامزد کردن
To put up at a place . U درجایی منزل کردن
to register with the police U نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن [نقل منزل]
to move out U [از منزل] بارکشی کردن
Other Matches
hearths U منزل
lodging U منزل
house U منزل
hearth U منزل
lodgings U منزل
inn U منزل
inns U منزل
dwellings U منزل
houses U منزل
domiciles U منزل
domicile U منزل
abode U منزل
housed U منزل
lodged U منزل
lodges U منزل
houseful U یک منزل بر
abodes U منزل
lodge U منزل
dwelling U منزل
pied-a-terre U منزل
biding U منزل
hospices U منزل
habitation U منزل
withindoors U در منزل
habitations U منزل
commorancy U منزل
stages U منزل
homes U منزل
hospice U منزل
pieds-a-terre U منزل
home U منزل
halting place U منزل
stage U منزل
residance telephone U تلفن منزل
to shift one's lodging U تغییردادن منزل
lodgment or lodge U منزل گیری
dwelling house U منزل مسکونی
home address U آدرس منزل
accommodate U منزل دادن
to move out U [از منزل] رفتن
quarters U منزل بخش
encage U منزل دادن
accommodating U منزل مناسب
house arrest U توقیف در منزل
housework U کار منزل
housekeeping U اداره منزل
to take up one's quarters U منزل کزدن
accommodated U منزل دادن
accommodates U منزل دادن
accomodate U منزل دادن
roost U منزل کرن
roosted U منزل کرن
roosting U منزل کرن
roosts U منزل کرن
household economy U تدبیر منزل
housed U منزل گزیدن
He came out of the house. U از منزل درآمد
homeward U بطرف منزل
houses U منزل گزیدن
encamp U منزل دادن
dwelt U منزل داشت
outdoors U خارج از منزل
encamped U منزل دادن
lodged U منزل دادن
encamping U منزل دادن
encamps U منزل دادن
house U منزل گزیدن
home economics U تدبیر منزل
home economics U اقتصاد منزل
lodges U منزل دادن
dwelt U منزل کرد
lodge U منزل دادن
digging U خانه منزل
alfresco U خارج از منزل
search warrants U حکم تفتیش منزل
halfway houses U منزل نیمه راه
search warrant U حکم تفتیش منزل
accommodations U منزل وسایل راحتی
WI'll you take me home? U مرا به منزل می رسانید ؟
accommodation U منزل وسایل راحتی
houseplants U گیاه توی منزل
halfway house U منزل نیمه راه
manors U ملک تیولی منزل
manor U ملک تیولی منزل
withindoors U اشخاص داخل منزل
pets U حیوان اهلی منزل
pet U حیوان اهلی منزل
lodgment U منزل گیری استقرار
well lodged U دارای منزل راحت
houseplant U گیاه توی منزل
Is there anybody at home ? Anybody home ? U کسی منزل هست ؟
lodgement U منزل گیری استقرار
to fix up U منزل دادن پوشانیدن
I am staying at the hotel. U در هتل منزل دارم.
house service meter U کنتور برق منزل
petted U حیوان اهلی منزل
house wiring switch U کلید برق منزل
rooms U مسکن گزیدن منزل دادن به
room U مسکن گزیدن منزل دادن به
I'll be at home today . U امروز منزل خواهم بود
He went home on leave . U مرخصی گرفت رفت منزل
easement U راحت شدن از درد منزل
speciality of the house U غذای مخصوص طبخ منزل
outhouses U منزل یا حیاط پهلویی یا دورافتاده
outhouse U منزل یا حیاط پهلویی یا دورافتاده
domiciles U منزل یا مرکز مهم امور
domicile U منزل یا مرکز مهم امور
A load askew does not reach its destination . <proverb> U بار کج به منزل نمى رسد .
eating out U صرف غذا بیرون از منزل
where do you live U کجا زندگی می کنید یا منزل دارید
come and take p luck with us U بفرمایدبرویم منزل هرچه پیداشدباهم می خوریم
subsidized accommodation U منزل با کمک هزینه [کرایه و غیره]
with whom do you board U پیش کی غذا میخورید و منزل میکنید
A light burden soon reaches home . <proverb> U بار سبک زود به منزل مى رسد .
I'd like to have a place of my own [to call my own] . U من منزل خودم را می خواهم داشته باشم.
Could you put us up for the night ? U ممکن است شب را اینجا منزل کنیم ؟
barrack U منزل کارگران کلبه یا اطاقک موقتی انبارکاه
Try to be home before dark. U سعی کن قبل از تاریک شدن بیایی منزل
barracking U منزل کارگران کلبه یا اطاقک موقتی انبارکاه
barracked U منزل کارگران کلبه یا اطاقک موقتی انبارکاه
Floreale U [سبک تزئینات منزل در معماری هنر نوی ایتالیا]
Please be (feel ) at home . Please make yourself at home . U اینجا را منزل خودتان بدانید ( راحت باشید و تعارف نکنید )
Lets go to my house for pot luck . U برویم منزل ما با لا خره یک لقمه نان وپنیر پیدا می شود
The hotel was home from home . U هتل مثل منزل خودمان بود ( راحت وکم تشریفات )
Home , sweet home . U هیچ کجا منزل خود آدم نمی شود ( ازنظرراحتی وغیره )
yule log U کنده بزرگی که شب میلادبمناسبت اغاز مراسم عید دربخاری منزل گذارند
housed U منزل دادن پناه دادن
house U منزل دادن پناه دادن
houses U منزل دادن پناه دادن
quarantining U در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantines U در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantine U در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantined U در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
sterilising U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woos U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
infringing U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringe U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
exploits U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
woo U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
cross U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilises U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
check U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilized U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosser U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
wooed U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilizes U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizing U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
support U حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
crossest U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringed U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
checked U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
point U اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
1Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com